روزی و روزگاری، مردی در باغش چندین درخت انار داشت و سالها به هنگام پاییز انارهایش را در سینی نقره ای ، بیرون اقامتش می گذاشت و بر روی سینی ها این نوشته را می گذاشت(یکی بردارید، نوش جان)

اما مردم می گذشتند و هیچ کس از میوه بر نمی داشت.

بعد مرد فکری کرد و یک سال، هنگام پاییز دیگر در سینی های نقره ای انار نگذاشت، اما بر آنها نوشته هایی گذاشت که می گفت(اینجا بهترین انارهای کشور را داریم، اما بهایشان گرانتر از انار های دیگر است.)

و همه مردان و ن از همسایگی دوان دوان آمدند تا انار بخرند. جبران خلیل


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها